حیف در کلبه ی تنهایی من آسمان تاریک است

گفته بودی سهراب

خانه ی دوست کجاست ؟

خانه ی دوست همانجاست ولی زرد شدست

و در آن عشق به کم رنگی یک درد شدست

کودکی نیست بر لانه نور

جوجه ها زاغ شدند

گفته بودی سهراب

و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست

وای سهراب ببین !

قفسم را پر کرکس کردم ، ولی افسوس

نفست می گیرد و به اندازه ی یک ابر دلت می گیرد

ای سهراب گفته بودی

ای سبدهاتان پر خواب سیب آوردم

سیب سرخ خورشید

وای سهراب ببین !

سیب ها را خوردند

تا به خود جنبیدم زندگی را بردند !