پرندگان در قفس

پرندگانی که در قفس به دنیا آمده اند،

فکر می کنند پرواز، بیماری است . . .
(نیچه)

ژان وال ژان

مــرا بــــرای دزدیــدن تـکـه نـانـی بـه زنـدان بـردنـد

و پـانـزده سـال در آنـجـا هـر روز یـک قـرص نـان کـامـل مـجـانـی خـوردم

(ژان وال ژان – بینوایان)

ساعت

کسانی هستند که از خودمان می رنجانیم

مثل ساعت هایی که صبح، دلسوزانه زنگ می زنند

و در میانِ خواب و بیداری، بر سرشان می کوبیم

بعد می فهمیم که خیلی دیر شده

کودکیم


دلم برای کودکیم تنگ شده....

برای روزهایی که باور ساده ای داشتم
 
همه آدم ها را دوست داشتم...
 
مرگ مادر "کوزت" را باور می کردم
 
و از زن "تناردیه" کینه به دل می گرفتم
 
مادرم که می رفت به این فکر بودم که مثل مادر "هاچ" گم نشود..
 
دلم می خواست "ممُل" را پیدا کنم ...
 
از نجاری ها که می گذشتم گوشه چشمی به دنبال "وروجک" می گشتم
 
تمام حسرتم از دنیا نوشتن با خودکار بود
 
دلم برای خدا تنگ شده ...
 
خدایی که شبها بوسه بارانش می کردم...
 
دلم برای کودکیم تنگ شده ...

سیب

ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺩﺍﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﯾﮏ ﺳﯿﺐ ﺭﺍ ﺑﺸﻤﺎﺭﺩ

 


ﺍﻣﺎ

 

 


ﺗﻨﻬﺎ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﻪ ﺳﯿﺐ ﻫﺎﯼ ﯾﮏ ﺩﺍﻧﻪ ﺭﺍ ﺑﺸﻤﺎﺭﺩ …


زیر باران باید رفت

سهراب گفتی:" زیرباران باید رفت... چشمها را باید شست... جور دیگر باید دید "

چشمها راشستم باز همان را دیدم

جز دو رنگی و دروغ

جز غم و غصه و تلخی هیچ به چشمم نرسید.

پس چه شد آن همه توصیف قشنگت سهراب.

دورهء تلخ فریب

دورهء رنگ سیاهی ایست سهراب.

دورهء این همه نامردی هاست.


تو اگرمیدانستی! دل آسمان هم از دست بشر می گرید؟

باز سر می دادی زیر باران باید رفت؟؟؟

دلت

قله ای که چند بار فتح شود ؛
بی شک روزی تفریحگاه عمومی میشود !
مواظب دلت باش !…

هیچکس کامل نیست

مردم می گویند، ” آدم های خوب را پیدا کنید و بدها را رها کنید.”
اما باید اینگونه باشد،
” خوبی را در آدم ها پیدا کنید و بدی آن ها را نادیده بگیرید. ”
هیچکس کامل نیست

عکس

درون زیبا

عکس‌های قشنگ، دلیل بر زیبایی تو نیست
ساخت دست عکاس است
درونت را زیبا کن که مدیون هیچ عکاسی نباشی
“مرحوم خسرو شکیبایی”

متنی از کتاب سمفونی بادها نوشته ی فرامرز فرحمهر

گر انیشتَینم بشی

آخرش باید حساب کتابُ افتخاراتتُ بذاری کنارُ

 برای دلت ویولن بزنی!  

 یا اگر ویولن بلد نبودی...

  یا نه...

 اگر هیچی بلد نبودی

 برای خودت سوت بزنی...

 یا مثل یک کودکِ معصوم

 بشینی لبِ جدول خیابونی که

 یک روز با غرور از کنارش رد می شدیُ

 با ملچ و مولوچ بستنی بخوری... !

  ...

 ...ما چه زود فراموش میکنیم

 برای زندگی کردن

برای لمس لحظه ها

 برای تجربه ی دوست داشتن اومدیم...  

 نه برای نمایش

  یا بردن

  یا تأیید گرفتن

  یا برای به دست اوردن افتخار!

  چه زود فراموش میکنیم

  دنیا بدون ما هم به راهش ادامه میده...

تربیت نشده ایم

زندگی کردن را به ما یاد نداده اند.

در مورد کائنات می توانیم ساعت ها حرف بزنیم

ولی از پس ساده ترین مشکلات زندگی مان بر نمی آییم.

بزرگ شده ایم ولی تربیت نشده ایم.

دیالوگ ماندگار

سرخ  پوستی پیر به نوه ی خود گفت:

فرزندم، درون ما بین دو گرگ، کارزاری برپاست.

یکی از گرگها شیطان به تمام معناست.

عصبانی، دروغ گو، حسود، حریص و پست.

گرگ دیگری آرام، خوشحال، امیدوار، فروتن، راستگو.

پسر کمی فکر کرد و پرسید:

پدربزرگ کدام یک پیروز است؟

پدربزرگ بی درنگ گفت:

همانی که تو به آن غذا می دهی.

سمفونی بادها

   زندگی سمفونی زیبایی بود

                                          گاهی نتهای سیاه داشت

                                و گاهی نتهای سفید

                                                   این از دید موسیقیدان شاعر بود

                   اما از دید شاعر

                           زندگی سمفونی عجیبی بود...

                                                  یک شگفتی و هارمونی غم انگیز

                   شعری ملایم که خدا

                                         در تنهایی اش سروده بود...

(کتاب سمفونی بادها نوشته ی فرامرز فرحمهر)


                 

باران

قدرتِ کلماتت را بالا ببر نه صدایت را ؛

این باران است که باعث رشد گلها میشود نه رعد و برق . .

قفس تفکر

مردمی که فکرشان آزاد نیست هیچگاه آزاد نخواهند شد

بلکه به وسعت تفکرشان قفسی دیگر را تجربه خواهند کرد…!