سادگی رامن از نهان یک ستاره آموختم
پیش از طلوع شکوفه بود شاید
با یاد یک بعدازظهر قدیمی
آن قدر ترانه خواندم
تاتمام کبوتران جهان
شاعر شدند..

سادگی را من از خواب یک پرنده
در سایه ی پرنده یی دیگر آموختم.
باد بوی خاص زیارت می داد
ومن گذشته ی پیش از تولد خویش را می دیدم.
ملائکی شگفت
مرا به آسمان می بردند
یک سلول سبز
در حلقه ی تقدیرش می گریست

و از آنجا

آدمی... تنهایی عظیم را تجربه کرد...